شماره ١٤٢: مپسند پر ز داغ کنم از جفاى تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مپسند پر ز داغ کنم از جفاى تو
آن کيسه ها که دوخته ام بر وفاى تو
در جبهه ستاره من اين فروغ نيست
يارب به طالع که شدم مبتلاى تو؟
طومار شکوه را نکنم طى به حرف و صوت
تا همچو زلف سرنگذارم به پاى تو
پيمانه اى که دست تو باشد در آن ميان
گر زهر قاتل است بنوشم براى تو
هر چند مى کشد ز درازى به روى خاک
دست که مى رسد به دو زلف رساى تو؟
آب خضر ز چشمه سوزن روان شود
آيد چو در حديث لب جانفزاى تو
شرم تو گفتم از خط شبرنگ کم شود
يک پرده هم فزود ز خط بر حياى تو
بيگانه پرورى چو تو در کاينات نيست
بيچاره عاشقى که شود آشناى تو
شادم به مرگ خود که هلاک تو مى شوم
با زندگى خوشم که بميرم براى تو
دايم به روى دست دعا جلوه مى کنى
هرگز نديده است کسى نقش پاى تو
هرگز ز ناز اگر چه به دنبال ننگرى
افتاده اند هر دو جهان در قفاى تو
بسيار در لطافت دل سعى مى کنى
از پرده دل است همانا قباى تو
بيگانه وار مى نگرى در مثال خويش
من چون کنم به اين دل ديرآشناى تو؟
فارغ بود ز جلوه رنگين نوبهار
هر کس که چيد گل ز خزان حناى تو
خط هم دميد و گوش نکردى به حرف من
داد مرا مگر ز تو گيرد خداى تو
گر بشنوى ازو دو سه حرفى چه مى شود؟
صائب چها شنيد ز مردم براى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید