شماره ١٤٤: در هيچ پرده نيست، نباشد نواى تو

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
در هيچ پرده نيست، نباشد نواى تو
عالم پرست از تو و خالى است جاى تو
هر چند کاينات گداى در تواند
يک آفريده نيست که داند سراى تو
تاج و کمر چو موج و حباب است ريخته
در هر کناره اى ز محيط سخاى تو
آيينه خانه اى است پر از آفتاب و ماه
دامان خاک تيره ز موج صفاى تو
هر غنچه را ز حمد تو جزوى است در بغل
هر خار مى کند به زبانى ثناى تو
يک قطره اشک سوخته، يک مهره گل است
دريا و کان نظر به محيط سخاى تو
خاک سيه به کاسه نمرود مى کند
هر پشه اى که بال زند در هواى تو
در مشت خاک من چه بود لايق نثار؟
هم از تو جان ستانم و سازم فداى تو
عام است التفات کهن خرقه عقول
تشريف عشق تا به که بخشد عطاى تو
غير از نياز و عجز که در کشور تو نيست
اين مشت خاک تيره چه دارد سزاى تو؟
عمر ابد که خضر بود سايه پرورش
سروى است پست بر لب آب بقاى تو
صائب چه ذره است و چه دارد فدا کند؟
اى صد هزار جان مقدس فداى تو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید