شماره ٢٣٩: دلگير نيست از تن، جانهاى زنگ بسته

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دلگير نيست از تن، جانهاى زنگ بسته
کنج قفس بهشت است، بر مرغ پرشکسته
آن را که هست شرمى خون خوردن است کارش
جز دل غذا ندارد شهباز چشم بسته
مشکل ز پا نشيند تا دامن قيامت
آن را که از ره عشق خارى به پا نشسته
از حرف سخت باشند فارغ گشاده رويان
از زخم سنگ باشد ايمن در نبسته
مژگان من نشد خشک تا شد جدا ز رويت
گوهر نمى شود بند در رشته گسسته
تا ممکن است زنهار لب را به خنده مگشا
کز راه هرزه خندى است پرخون دهان پسته
حسنت به زلف پرچين تسخير ملک دل کرد
فتح چنين که کرده است با لشکر شکسته؟
دست سبوى مى را از دست چون گذاريم؟
از بحر غم برآورد ما را به دست بسته
اين آن غزل که صائب آخوند محتشم گفت
دل بردن به اين رنگ کارى است دست بسته



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید