شماره ٢٨٨: مستى و خميازه بر خون دل ما مى کشى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مستى و خميازه بر خون دل ما مى کشى
صد خم مى دارى و حسرت به مينا مى کشى
قهر خود را در لباس لطف جولان مى دهى
پرده از آب گهر بر روى دريا مى کشى
با کمند آتشين چون آفتاب از صحن باغ
شبنم افسرده ما را به بالا مى کشى
يک جهان غماز را در پشت در جا مى دهى
از لب منصور در مستى سخن وا مى کشى
گردنى داريم ازان موى ميان باريکتر
سرنمى پيچيم اگر بر دار ما را مى کشى
آفتاب از حسرتش هر روز گردن مى کشد
اين کمند عنبرينى را که در پا مى کشى
آه رعنا مى شود هر چند رعنا مى شوى
آرزو قد مى کشد چندان که بالا مى کشى
همزبانى با لب او نيست صائب کار تو
شرم بادت، چون نفس پيش مسيحا مى کشي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید