شماره ٣٠١: در ته ابرست دايم آفتاب زندگى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
در ته ابرست دايم آفتاب زندگى
بى سياهى نيست هرگز داغ آب زندگى
مى شود از تلخى تعبير، زهر ناگوار
در نظرها گر چه شيرين است خواب زندگى
تا نفس در سينه ها مشق سراسر مى کند
کاغذ با دست اوراق کتاب زندگى
نيست چندانى که سازد گرم چشم روزنى
جلوه پا در رکاب آفتاب زندگى
بر سکندر شد گوارا تشنگي، تا خضر را
غوطه در زهر ندامت داد آب زندگى
تلخيى دارد که ساغر را به فرياد آورد
مى نمايد گر چه لب شيرين شراب زندگى
تشنه مى سازد به تيغ آبدار نيستى
خاکيان را منت خشک سراب زندگى
من گرفتم برنيارد موج شمشير از نيام
از هواى خود خطر دارد حباب زندگى
در درازى عمر ما از خضر کوتاهى نداشت
رشته ما شد گره از پيچ و تاب زندگى
هر که ديوار يتيمى را چو خضرآباد کرد
گرد راه از خويش مى شويد به آب زندگى
تا نگرديده است از قد دو تا پا در رکاب
بهره اى بردار صائب از شراب زندگى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید