شماره ٣٤٢: مرا باغ و بهارى از مى گلفام بايستى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
مرا باغ و بهارى از مى گلفام بايستى
به دستى گردن مينا، به دستى جام بايستى
دماغ سير و دورم نيست چون پيمانه و مينا
مرا در پاى خم چون خشت خم آرام بايستى
پريشان مى کند آزادى اوراق حواسم را
پر و بال مرا شيرازه اى از دام بايستى
اگر مى بود مجنون مرا ذوق نظربازى
مرا هم شوخ چشمى از غزالان رام بايستى
چه ناخوش مى گذشت اوقات عمر ما چو بيدردان
اگر وقت خوشى ما را هم از ايام بايستى
برآرد دود روى آتشين از خرمن هستى
مرا راهى به مجمر همچو عود خام بايستى
ز کوه صبر و طاقت ساده مى شد وادى امکان
من بى تاب را گر لنگر آرام بايستى
ز دستم رفت چون سررشته آغاز از غفلت
ز آگاهى به کف انديشه انجام بايستى
ز بدبختى نيم چون لايق بوس و کنار او
مرا دلخوش کنى از نامه و پيغام بايستى
نديدم از زبان چرب خود، کامى به جز تلخى
مرا هم طالعى از قند چون بادام بايستى
به تنهايى کشم تا چند صائب جام خون بر سر؟
درين وحشت سرا يک رند خون آشام بايستى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید