شماره ٣٤٩: نمى آيد ز دل با جلوه مستانه خوددارى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نمى آيد ز دل با جلوه مستانه خوددارى
کند با ترکتاز سيل چون ويرانه خودداري؟
ز خط سبز افزون مى شود بى تابى عاشق
کجا در نوبهاران آيد از ديوانه خودداري؟
به ساقى احتياجى نيست در ميخانه وحدت
که نتواند ز زور مى کند پيمانه خوددارى
تجلى کوه را کبک سبک پرواز مى سازد
نيايد در حضور شمع از پروانه خوددارى
تراوش مى کند بى خواست ناز از چشم مخمورش
کند چون در سخاوت همت مستانه خودداري؟
ز مرکز گردش پرگار طاقت مى برد اينجا
مجو در حلقه اطفال از ديوانه خوددارى
شود گر آب دل در سينه گرمم عجب نبود
کند اين نخل مومين چون در آتشخانه خودداري؟
تکلف مى کند بيگانه از هم آشنايان را
مکن با آشنا چون مردم بيگانه خوددارى
ز خاموشى شود سوداى عشق اى همنفس افزون
مکن با ديده بيخواب در افسانه خوددارى
به شکر اين که چون عيسى دم جان پرورى دارى
مکن در پرسش بيمار، بيدردانه خوددارى
دل صدپاره را گفتار حق در وجد مى آرد
نيايد وقت ذکر از سبحه صددانه خوددارى
در آغاز محبت لازم عشق است بى تابى
نيايد از مى ناپخته در خمخانه خوددارى
کند خورشيد تابان سينه ات را مخزن گوهر
کنى چون کوه زير تيغ اگر مردانه خوددارى
ز غلطانى سرشک از چشم من بى خواست مى ريزد
نيايد در صدف از گوهر يکدانه خوددارى
نگيرد يک نفس آرام دل در سينه گرمم
کند در تابه تفسيده اى چون دانه خودداري؟
بود در راههاى دلنشين آسايش منزل
نمى آيد در آن زلف دراز از شانه خوددارى
ز شمع استادگى زيباست، از پروانه جانبازى
ز عاشق بيخودى خوش باشد، از جانانه خوددارى
مپوش از روى آتشناک خوبان چشم وقت خط
مکن پيش چراغ صبح اى پروانه خوددارى
مرا نظاره آن لعل ميگون بس بود صائب
کند ساقى اگر در دادن پيمانه خوددارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید