شماره ٣٧٣: نگه چون شمع درگيرد ز روى روشن ساقى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
نگه چون شمع درگيرد ز روى روشن ساقى
يد بيضا شود دست از بياض گردن ساقى
دماغ عيش مى گردد دو بالا مى پرستى را
که در هر ساغرى چيند گلى از گلشن ساقى
خراب گردش ساغر به حال خويش مى آيد
مبادا هيچ کس بيخود ز چشم پرفن ساقى
اگر مى نيست ساقى را مهل از پاى بنشيند
که بيش از دور ساغر نشائه بخشد گشتن ساقى
مرا آن روز از پستى برآيد اختر طالع
که سر بيرون کنم چون تکمه از پيراهن ساقى
رفيق راه دور بيخودى شايسته مى بايد
مده در منتهاى مستى از کف دامن ساقى
چراغ بى فروغ صبح را ماند ز لرزانى
بياض گردن مينا، نظر با گردن ساقى
غم عالم نمى گردد به گرد ميکشان صائب
مشو تا مى توانى دور از پيرامن ساقى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید