شماره ٣٧٦: ز جوياى سخن گر اين چنين گردد جهان خالى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
ز جوياى سخن گر اين چنين گردد جهان خالى
ز مرغان سخنگو هم شود هندوستان خالى
به قدر درد اگر مى ساختم دل از فغان خالى
جگرگاه زمين مى شد، ز خواب آلودگان خالى
درشتى ها بود در پرده نرمى هاى گردون را
نباشد لقمه اين سنگدل از استخوان خالى
گل ابرى چه آب از قلزم زخار بردارد؟
چسان دل را کند از گريه چشم خونفشان خالي؟
لب افسوس را رنگين کن از زخم پشيمانى
نگرديده است تا از گوهر دندان دهان خالى
همان با قامت خم مى کشم ناز جوانان را
نشد در حلقه گشتن از کشاکش اين کمان خالى
نخواهد بست صورت زندگانى اهل معنى را
چنين گردد اگر از صورت و معنى جهان خالى
نفس بى ياد حق از هوشمندان برنمى آيد
نمى باشد ز بوى پيرهن اين کاروان خالى
زمين پاکش از روشن سوادان ساده خواهد شد
اگر از نوخطان باشد بهشت جاودان خالى
زنم بر سنگ اگر ميناى خالي، نيست از مستى
که نتوان بى تکلف ديد جاى دوستان خالى
لطافت پرده چشم است بينايان عالم را
وگرنه نيست زان جان جهان کون و مکان خالى
ندارم ياد بى داغ محبت سينه خود را
ز آتشپاره اى هرگز نبود اين دودمان خالى
کند زور شراب لعل کار سنگ با مينا
به مستى مى توان کردن دلى از آسمان خالى
سرمويى ترا از صبح پيرى کم نشد غفلت
ندانم کى شود چشم تو زين خواب گران خالى
ز درد و داغ خالى نيست صائب سينه عاشق
نباشد خانه اهل کرم از ميهمان خالى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید