شماره ٣٨٢: جنونم پهن شد صبر از من شيدا چه مى خواهي؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
جنونم پهن شد صبر از من شيدا چه مى خواهي؟
عناندارى ز من در دامن صحرا چه مى خواهي؟
کف خاکستر من سرمه چشم غزالان شد
دگر زين مشت خار اى برق بى پروا چه مى خواهي؟
نمى آيم به کار سوختن انصاف اگر باشد
ز نخل بى بر من اى چمن پيرا چه مى خواهي؟
نه دينم ماند نه دنيا، نه صبرم ماند نه يارا
نمى دانم که ديگر از من رسوا چه مى خواهي؟
شمار داغهاى سينه ما را که مى داند؟
ازين درياى پر آتش نشان پا چه مى خواهي؟
ترا چون منعمان نگذاشت بند عافيت بر پا
ازين به نعمت اى درويش از دنيا چه مى خواهي؟
ز سنگ کودکان دارى به کف منشور آزادى
ازين به حاصلى اى سرو نارعنا چه مى خواهي؟
درين دريا سرشک ابر نيسان سنگ مى گردد
سراغ گوهر مقصود ازين دريا چه مى خواهي؟
نفس را تازه کردى برگرفتى توشه عقبى
ازين بيش از رباط کهنه دنيا چه مى خواهي؟
برآمد گرد از سيل گرانسنگ بهار اينجا
نشان قطره ناچيز ازين دريا چه مى خواهي؟
به نور شمع حاجت نيست چون خورشيد طالع شد
دل بينا چو داري، ديده بينا چه مى خواهي؟
نمى آيد به ساحل کشتى از آب تنک سالم
بزن بر قلب خم، از ساغر و مينا چه مى خواهي؟
مسخر کرده اى بالا بلندان معانى را
دگر اى شوخ چشم از عالم بالا چه مى خواهي؟
جمال شاهدان غيب را بى پرده مى بينى
دگر صائب ازان روشنگر دلها چه مى خواهي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید