شماره ٣٨٦: چرا از سينه اى آه سحر بيرون نمى آيي؟

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
چرا از سينه اى آه سحر بيرون نمى آيي؟
سبک چون تيغ ازين زير سپر بيرون نمى آيي؟
نمى سازند تاج پادشاهان پايتخت تو
ز زندان صدف تا چون گهر بيرون نمى آيى
ز آب شور دريا صلح کن با تلخى غربت
که چون عنبر ز خامى بى سفر بيرون نمى آيى
به ياد عالم بالا ز دل گاهى بکش آهى
ز زندان تن خاکى اگر بيرون نمى آيى
خدنگ راست رو را همچو ترکش نيست زندانى
چرا زين نيستان چون شير نر بيرون نمى آيي؟
ترا بر يکدگر تا نشکند دوران سنگين دل
ز بنديخانه نى چون شکر بيرون نمى آيى
چو خون مرده تن دادى به زير پوست از غفلت
ز جاى خود به زخم نيشتر بيرون نمى آيى
تسلى باخبر تا کى ز ملک بيخودى باشي؟
ز خود يک ره چرا اى بى خبر بيرون نمى آيي؟
نه اى گر تيغ چو بين وز شجاعت جوهرى دارى
چرا يک ره ز خود اى بيجگر بيرون نمى آيي؟
مشو از ناله افسوس غافل چون جرس بارى
اگر از کاروان همچون خبر بيرون نمى آيى
چو بيرون مى کند زين خانه ات سيل فنا آخر
چرا زين جسم خاکى پيشتر بيرون نمى آيي؟
درين عبرت سرا گر همچو مژگان صدزبان گردى
ز شکر بى قياس يک نظر بيرون نمى آيى
چه افتاده است کاوش با دل پر خون من کردن؟
تو چون از عهده اين چشم تر بيرون نمى آيى
بگو کز آه دردآلود عالم را سيه سازم
به سير ماهتاب امشب اگر بيرون نمى آيى
چو من از خويش بيرون در نگاه اولين رفتم
چرا از پرده شرم اى پسر بيرون نمى آيي؟
چنان در خانه آيينه محو ديدن خويشى
که گر عالم شود زير و زبر بيرون نمى آيى
به ديدارى زبان دادخواهان مى توان بستن
چرا از خانه اى بيدادگر بيرون نمى آيي؟
نسازى آب تا دل را به آه آتشين صائب
درست از کارگاه شيشه گر بيرون نمى آيى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید