شماره ٤٢١: خارخارى به دل افتاده ز مژگان کسى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
خارخارى به دل افتاده ز مژگان کسى
که نپيچيده نگاهش به رگ جان کسى
ميوه خلد به کوته نظران ارزانى
دست اميد من و سيب زنخدان کسى
به يکى بوسه که جان در تن عاشق آيد
چه شود کم ز لب لعل تو اى جان کسي؟
دامن دشت به سودازدگان ارزانى
نکشد آتش ما منت دامان کسى
همچو خورشيد سرآمد نتوانى گرديد
مدتى تا نروى در خم چوگان کسى
تا قناعت به سر انگشت توان کرد چو شمع
نخورد کودک ما شير ز پستان کسى
زاهد بى مزه و سير خيابان بهشت
من سودازده و چاک گريبان کسى
به دمى آب که دل سوخته اى آسايد
خشک مغزى مکن اى چشمه حيوان کسى
چون به چشمش ندهم جاى که در پرده دل
اشک من شور شد از گرد نمکدان کسى
سنبل يک چمن و جوهر يک آينه اند
طره بخت من و زلف پريشان کسى
خبرش نيست ز سرگشتگى ما صائب
هر که سر گوى نکرده است به ميدان کسى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید