شماره ٤٢٦: سوختى در عرق شرم و حيا اى ساقى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
سوختى در عرق شرم و حيا اى ساقى
دو سه جامى بکش از شرم برآ اى ساقى
از مى و نقل به يک بوسه قناعت کرديم
رحم کن بر جگر تشنه ما اى ساقى
چند چون شمع ز فانوس حصارى باشي؟
بى تکلف بگشا بند قبا اى ساقى
پنبه را وقت سحر از سر مينا بردار
تا برآيد مى خورشيدلقا اى ساقى
بوسه دادى به لب جام و به دستم دادى
عمر باد و مزه عمر ترا اى ساقي!
شده ام برگ خزان ديده اى از رنج خمار
در قدح ريز مى لعل قبا اى ساقى
دهنم از لب شيرين تو شد تنگ شکر
چون بگويم به دو لب شکر ترا اى ساقي؟
شعله بى روغن اگر زنده تواند بودن
طبع بى مى نکند نشو و نما اى ساقى
(زحمت رنگ حنا بر يد بيضا مپسند
مى کند پرتو مى کار حنا اى ساقي)
(خضر اگر بوى ز کيفيت ساغر ببرد
آب حيوان بدهد روى نما اى ساقي)
(قطره اى گر بچکد از مى خونگرم به خاک
رويد از شوره زمين مهرگيا اى ساقي)
صائب تشنه جگر را که کمين بنده توست
از نظر چند برانى به جفا اى ساقي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید