شماره ٥٦٨: اگر بى پرده خود را ديده باشى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اگر بى پرده خود را ديده باشى
گل از فردوس اينجا چيده باشى
اشارت کن که خون خود بريزم
اگر از دوستان رنجيده باشى
لباس شرم صد چاک است، ترسم
که در خلوت به خود چسبيده باشى
شود حسن از گداز عشق فربه
چها بر خويشتن باليده باشى
مرا با خاک ره در بردبارى
نمى سنجي، اگر سنجيده باشى
ندارى تاب درد دل، همان به
که احوال مرا نشنيده باشى
نخواهى کرد منع من ز فرياد
سپندى گر در آتش ديده باشى
تو از اهل دلى چون غنچه آن روز
که سر در جيب خود دزديده باشى
لباس مغفرت آماده دارى
اگر چشم از جهان پوشيده باشى
روى دامن کشان فرداى محشر
اگر دامن ز دنيا چيده باشى
تا ملک سليمان چشم مورست
اگر ملک قناعت ديده باشى
چراغ از خانه خواهد داشت خاکت
اگر در خون دل غلطيده باشى
برومندى خطر بسيار دارد
همان به تخم آتش ديده باشى
عبير خلد گرد دامن توست
غبارى از دلى گر چيده باشى
مباش ايمن ز زخم خار صائب
اگر در پاى گل خوابيده باشى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید