شماره ٥٨٩: کشتى تن را شکستم يللى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
کشتى تن را شکستم يللى
از حجاب بحر رستم يللى
از لباس خاک بيرون آمدم
نقشها بر آب بستم يللى
شبنم خود را به اقبال بلند
بر گل خورشيد بستم يللى
بحر چون ماهى ز فيض پيچ و تاب
همچو موج آمد به شستم يللى
در کشاکش بودم از طول امل
اين کمان را زه گسستم يللى
راستى چون تير خضر راه شد
از کمان چرخ جستم يللى
کيست پيش راه من گيرد چو موج؟
بر ميان دامن شکستم يللى
قطره ام از انقلاب آسوده شد
در دل گوهر نشستم يللى
بر دل مجروح از صبح وطن
مرهم کافور بستم يللى
تا نهادم پاى بيرون از خودى
شد دو عالم زيردستم يللى
از زمين تن براق بيخودى
برد تا بزم الستم يللى
پنبه کردم ريسمان خويش را
از غم حلاج رستم يللى
چون حباب اين قصر بى بنياد را
يک نفس درهم شکستم يللى
مى خورد بر يکدگر بى اختيار
چون کف دريا دو دستم يللى
شيشه را بر طاق نسيان نه که من
از دو چشم يار مستم يللى
من همان مستم که در بزم الست
شيشه ها بر چرخ بستم يللى
کاسه خورشيد و جام ماه را
بر سر گردون شکستم يللى
بت پرست از بت پرستى سير شد
من همان آدم پرستم يللى
اين غزل را صائب از فيض سعيد
بى تکلف نقش بستم يللى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید