شماره ٥٩٥: دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدايى

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدايى
چون به فرمان خدا از همه کس دل نربايي؟
گرهى نيست دل ما که ازان زلف گشايى
نقطه را هست به اين بسمله پيوند خدايى
من همان روز که دل را به سر زلف تو بستم
دست در خون جگر شستم از اميد رهايى
چون نشد روز و شب ما ز تو يک بار منور
زين چه حاصل که قمر طلعت و خورشيد لقايي؟
نه به خود گوشه چشمي، نه به عشاق نگاهى
هيچ کس نيست بپرسد ز تو اى شوخ کرايى
من سرگشته حيران ز که پرسم خبرت را؟
چون ندارى تو ز شوخى خبر از خود که کجايى
پاکى دامن ما نيست کم از پرده عصمت
گو بدانند حريفان که تو در خانه مايى
بال پرواز ندارد نگه خاک نشينان
ظلم بالاتر ازين نيست که بر بام برآيى
قمرى از طوق عبث مى کند آغوش طرازى
تو نه آن سرو روانى که به آغوش درآيى
پيش چشمى که به غير از تو مثالى نپذيرد
حيف ازان روى نباشد که به آيينه نمايي؟
مى شود ناف غزالان ختا ديده روزن
در حريمى که تو آن زلف گرهگير گشايى
گفته بودى که به بالين تو آيم دم رفتن
آمد اينک به لبم جان، نه بيايى نه بپايي!
سالها خانه نشين گشت به اميد تو صائب
چه شود يک ره اگر از در انصاف درآيي؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید