شماره ٢: اى مرا يک بارگى از خويشتن کرده جدا

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اى مرا يک بارگى از خويشتن کرده جدا
گر بدآن شادى که دور از تو بميرم مرحبا
دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما
بازپرس آخر که: چون شد حال آن بيمار ما؟
شب خيالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟
نعره زد جانم که: اى مسکين، بقا بادا تو را
دوستان را زار کشتى ز آرزوى روى خود
در طريق دوستى آخر کجا باشد روا؟
بود دل را با تو آخر آشنايى پيش ازين
اين کند هرگز؟ که کرد اين آشنا با آشنا؟
هم چنان در خاک و خون غلتانش بايد جان سپرد
خسته اى کاميد دارد از نکورويان وفا
روز و شب خونابه اش بايد فشاندن بر درت
ديده اى کز خاک درگاه تو جويد توتيا
دل برفت از دست وز تيمار تو خون شد جگر
نيم جانى ماند و آن هم ناتواني، گو بر آ
از عراقى دوش پرسيدم که: چون است حال تو؟
گفت: چون باشد کسى کز دوستان باشد جدا؟



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید