شماره ١٠: به يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به يک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
فريب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلى داشت در ميان انداخت
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
ز آفتاب رخت سايه اى بر آن انداخت
رخ تو در خور چشم من است، ليک چه سود
که پرده از رخ تو برنمى توان انداخت
حلاوت لب تو، دوش، ياد مى کردم
بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت
من از وصال تو دل برگرفته بودم، ليک
زبان لطف توام باز در گمان انداخت
قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند
دل شکسته ما را بر آستان انداخت
چه قدر دارد، جانا، دلي؟ توان هردم
بر آستان درت صدهزار جان انداخت
عراقى ار دل و جان آن زمان اميد بريد
که چشم جادوى تو چنين در ابروان انداخت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید