دل، چو در دام عشق منظور است
ديده را جرم نيست، معذور است
ناظرم در رخت به ديده دل
گرچه از چشم ظاهرم دور است
از شراب الست روز وصال
دل مستم هنوز مخمور است
دست ازين عاشقى نمى دارد
دايم از يار اگرچه مهجور است
حال آشفته بر رخش فاش است
شعله و نار پرتو نور است
حکم دارى به هر چه فرمايى
که عراقى مطيع و مامور است