شماره ٤٠: آه، به يک بارگى يار کم ما گرفت!

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
آه، به يک بارگى يار کم ما گرفت!
چون دل ما تنگ ديد خانه دگر جا گرفت
بر دل ما گه گهي، داشت خيالى گذر
نيز خيالش کنون ترک دل ما گرفت
دل به غمش بود شاد، رفت غمش هم ز دل
غم چه کند در دلى کان همه سودا گرفت؟
ديده گريان مگر بر جگر آبى زند؟
کاتش سوداى او در دل شيدا گرفت
خوش سخنى داشتم، با دل پردرد خويش
لشکر هجران بتاخت در سر من تا گرفت
دين و دل و هوش من هر سه به تاراج برد
جان و تن و هرچه بود جمله به يغما گرفت
هجر مگر در جهان هيچ کسى را نيافت
کز همه وامانده اي، هيچکسى را گرفت
هيچ کسى در جهان يار عراقى نشد
لاجرمش عشق يار، بى کس و تنها گرفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید