شماره ١٤٢: صلاى عشق، که ساقى ز لعل خندانش

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
صلاى عشق، که ساقى ز لعل خندانش
شراب و نقل فرو ريخته به مستانش
بيا، که بزم طرب ساخت، خوان عشق نهاد
براى ما لب نوشين شکر افشانش
تبسم لب ساقى خوش است و خوشتر از آن
خرابيى که کند باز چشم فتانش
به يک کرشمه چنان مست کرد جان مرا
که در بهشت نيارد به هوش رضوانش
خوشا شراب و خوشا ساقى و خوشا بزمى
که غمزه خوش ساقى بود خمستانش!
ازين شراب که يک قطره بيش نيست که تو
گهى حيات جهان خوانى و گهى جانش
ز عکس ساغر آن پرتوى است اين که تو باز
هميشه نام نهى آفتاب تابانش
ازين شراب اگر خضر يافتى قدحى
خود التفات نبودى به آب حيوانش
نگشت مست بجز غمزه خوش ساقى
ازان شراب که در داد لعل خندانش
نبود نيز بجز عکس روى او در جام
نظارگي، که بود همنشين و همخوانش
نظارگى به من و هم به من هويدا شد
کمال او، که به من ظاهر است برهانش
عجب مدار که: چشمش به من نگاه کند
براى آنکه منم در وجود انسانش
نگاه کرد به من، ديد صورت خود را
شد آشکار ز آيينه راز پنهانش
عجب، چرا به عراقى سپرد امانت را؟
نبود در همه عالم کسى نگهبانش
مگر که راز جهان خواست آشکارا کرد
بدو سپرد امانت، که ديد تاوانش



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید