از دل و جان عاشق زار توام
کشته اندوه و تيمار توام
آشتى کن بامن، آزرمم بدار،
من نه مرد جنگ و آزار توام
گر گناهى کرده ام بر من مگير
عفو کن، من خود گرفتار توام
شايد ار يکدم غم کارم خورى
چون که من پيوسته غمخوار توام
حال من مى پرس گه گاهى به لطف
چون که من رنجور و بيمار توام
چون عراقى نيستم فارغ ز تو
روز و شب جوياى ديدار توام