شماره ١٦٧: اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکى چندم

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر فرصت دهد، جانا، فراقت روزکى چندم
زمانى با تو بنشينم، دمى در روى تو خندم
درآ شاد از درم خندان که در پايت فشانم جان
مدارم بيش ازين گريان، بيا، کت آرزومندم
چو با خود خوش نمى باشم، بيا ، تا با تو خوش باشم
چو مهر از خويش ببريدم، بيا، تا با تو پيوندم
نيابى نزد مهجوران، نپرسى حال رنجوران
بيا، زان پيش کز عالم بکلى رخت بربندم
بيا کز عشق روى تو شبى خون جگر خوردم
ميآزار از من بى دل، که سر در پايت افکندم
مرا خوش دار، چون خود را به فتراک تو بر بستم
بيا، کز آرزوى تو دمى صد بار جان کندم
ز لفظ دلرباى تو به يک گفتار خوشنودم
ز وصل جان فزاى تو به يک ديدار خرسندم
وصالت، اى ز جان خوشتر، بيابم عاقبت روزى
ولى ار زنده بگذارد فراقت روزکى چندم
وطن گاه دل خود را بجز روى تو نگزينم
تماشاگاه جسم و جان بجز روى تو نپسندم
ز هستى عراقى هست بر پاى دلم بندى
جمال خوب خود بنما، گشادى ده ازين بندم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید