شماره ١٧٥: نگارا، بى تو برگ جان ندارم

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نگارا، بى تو برگ جان ندارم
سر کفر و غم ايمان ندارم
به اميد خيالت مى دهم جان
وگرنه طاقت هجران ندارم
مرا گفتى که: فردا روز وصل است
اميد زيستن چندان ندارم
دلم دربند زلف توست، ورنه
سر سوداى بى پايان ندارم
نيايد جز خيالت در دل من
بخر يوسف، سر زندان ندارم
غمت هر لحظه جان مى خواهد از من
چه انصاف است؟ چندين جان ندارم
خيالت با دل من دوش مى گفت
که: اين درد تو را درمان ندارم
لب شيرين تو گفتا: ز من پرس
که من با تو بگويم کان ندارم
وگر لطف خيال تو باشد
عراقى را چنين حيران ندارم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید