شماره ٢٦٠: نمى دانم چه بد کردم، که نيکم زار مى داري؟

غزلستان :: فخرالدین عراقی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نمى دانم چه بد کردم، که نيکم زار مى داري؟
تنم رنجور مى خواهي، دلم بيمار مى دارى
ز درد من خبر داري، ازينم دير مى پرسى
به زارى کردنم شادي، از آنم زار مى دارى
دلم را خسته مى دارى ز تير غم، روا باشد
به دست هجر جانم را چرا افگار مى داري؟
چه آزارى ز من خود را؟ به آزارى نمى ارزم
که باشم؟ خود کيم؟ کز من چنين آزار مى داري؟
مرا دشمن چه مى داري؟ که نيکت دوست مى دارم
مرا چون يار مى دانى چرا اغيار مى داري؟
مرا گويي: مشو غمگين، که غم خوارت شوم روزى
ندانم آن، کنون باري، مرا غم خوار مى دارى
نهى بر جان من منت که: خواهم داشت تيمارت
دلم خون شد ز تيمارت، نکو تيمار مى داري!
دريغا! آنکه گه گاهى به دردم ياد مى کردى
عزيزم داشتى اول، به آخر خوار مى دارى
به دردى قانعم از تو، به دشنامى شدم راضى
درين هم ياريم ندهي، چگونه يار مى داري؟
درين هم ياريم ندهي، به دشنامى عزيزم کن
به دردى قانعم از تو، چگونه يار مى داري؟
به هر رويى که بتوانم من از تو رو نگردانم
اگر بر تخت بنشانى وگر بر دار مى دارى
به تو هر کس که فخر آرد، ندارى عاز ازو، دانم
عراقى نيک بدنام است، از آن رو عار مى دارى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید