شماره ١٧: دلدار مقيم دل ما شد چه بجا شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
دلدار مقيم دل ما شد چه بجا شد
جايش بهمين آينه وا شد چه بجا شد
اسرار دهانش بجنون زد زتبسم
آن پيرهن وهم قبا شد چه بجا شد
گرد نفسى چند که در سينه شکستيم
تعمبر دل ياس بنا شد چه بجا شد
آن ناله که صد صور قيامت بنفس داشت
پيش نگهت سرمه نوا شد چه بجا شد
چون سرو علم کرد مرا بى برى من
دست تهى انگشت نما شد چه بجا شد
احسان و کرم گر چه ندارد غم تمييز
آن لطف که در کار گدا شد چه بجا شد
دل قطره اشکى شد و غلطيد بپايت
اين خون شده همچشم حنا شد چه بجا شد
از کسب صفا شد بدلم کشف معانى
آئينه ام انديشه نما شد چه بجا شد
زلفش که بخورشيد فشاندى سر دامان
از سرکشى خويش دو تا چه چه بجا شد
باروى تو گل لاف طراوت زد از انرو
پامال ره باد صبا شد چه بجا شد
در ساده دلى عرض تمناى تو داديم
بى مطلبى انديشه نما شد چه بجا شد
عمرى بهوا شبنم ما هرزه دوى کرد
آخر زحيا آبله پا شد چه بجا شد
آن چشم که بستيم زنظاره امکان
امروز بديدار تو وا شد چه بجا شد
دل ميطپد امروز باميد وصالت
در خانه آئينه هوا شد چه بجا شد
در گرد سحر جوهر پرواز هوا بود
(بيدل) نفس آئينه ما شد چه بجا شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید