شماره ٦١: روز سيهم سايه صفت جزو بدن شد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
روز سيهم سايه صفت جزو بدن شد
آسوده شو اى آينه زنگار کهن شد
شبنم بچه اميد برد صرفه ايجاد
چشميکه گشودم عرق خجلت من شد
نشگافتم آخر ره تحقيق گريبان
فرصت نفسى داشت که پامال سخن شد
تدبير علاج مرض ذاتى کس نيست
از شيشه شدن سنگ همان توبه شکن شد
حيرت نپسنديد زما گرم نگاهى
برديم دران بزم چراغى که لگن شد
تنزيه زآگاهى ما گشت کدورت
جان بود که در فکر خود افتاد و بدن شد
جز ياس زلاف من و ما هيچ نبرديم
تار نفس از بسکه جنون بافت کفن شد
شب در خم انديشه گيسوى تو بودم
فکرم گرهى خورد که يکناقه ختن شد
چون اشک بهموارى ازين دشت گذشتم
لغزيدن پا راه مرا مهره زدن شد
گر دره غربت چقدر سعى وفا داشت
خاکم بسر افشاند بحديکه وطن شد
(بيدل) اثرى برده ئى از ياد خرامش
طاوس برون آ که خيال تو چمن شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید