شماره ٨٠: زجرگه سخنم خامشى بدر دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
زجرگه سخنم خامشى بدر دارد
فشار لب بهم آوردن اين اثر دارد
زدستگاه گرانجانيم مگوى و مپرس
دميکه ناله کنم کوهسار بردارد
سخن بخاک مينداز در تأمل کوش
برشته ئى که گهر ميکشى دو سر دارد
بهمزن الفت اسباب خودنمائى را
شکست آينه آئينه دگر دارد
تنزه آينه دار بهار ناز خوشست
حنامبند بدستى که رنگ بردارد
بدوش اشک روانيم تا کجا برسيم
چو شمع محفل عشاق چشم تر دارد
بمرگ هم نتوان رستن از عقوبت دل
قفس شکسته ما بيضه زير پر دارد
بهر چه مى نگرم شوخى تبسم تست
جهان روز و شبم شش جهت سحر دارد
غبار غير ندارم بخويش ساخته ام
دلى که صاف شد آئينه در نظر دارد
نريخت ديده سرشکى که من قدح نزدم
گداز دل چقدر ناز شيشه گر دارد
زصبح اين چمن آگاه نيست غره جاه
گشاد بال همان خنده دگر دارد
بنقش پارچه رسد (بيدل) از نوازش چرخ
ببا دميد هدم گر زخاک بردارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید