شماره ١٢٤: شب که دل از ياس مطلب باده ئى در جام کرد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شب که دل از ياس مطلب باده ئى در جام کرد
يکجهان حسرت بطوفان داد و آهش نام کرد
بر نمى آيد سپند من باستيلاى شوق
از جرس بايد دل بى انفعالم وام کرد
چشم من شد پرده زنبور و بيدارى نديد
غفلت آخر حشر من در کسوت بادام کرد
آبم از شرم عدم کز هستى بى حاصلم
آرميدن کوشش و بى مطلبى ابرام کرد
شعله ئى بودم کنون خاکسترم مفت طلب
سوختن عريانيم را جامه احرام کرد
در پريشانى کشيديم انتقام از روزگار
خاک ما بارى طواف ديده ايام کرد
قرب هم در خلوت تحقيق گنجايش نداشت
دوربين افتاد شوق و وصل را پيغام کرد
از تعلق سنگسار شهرت آزاديم
الفت نقش نگين آخر ستم برنام کرد
اينقدر دربند خويش از ناتوانى مانده ايم
عشق رنگ ما شکست و اختراع دام کرد
دل بياد مستى چشم حجاب آلوده ئى
آب گرديد از حيا چندانکه مى در جام کرد
جاده سرمنزل ما صد بيابان سعى داشت
بيدماغيهاى فرصت چون شرر يک گام کرد
عشرت ما چون نگه از بس تنک سرمايه است
سايه مژگان تواند صبح ما را شام کرد
ميرود صبح و اشارت ميکند کاى غافلان
تا نفس باقيست نتوان هيچ جا آرام کرد
يکقلم (بيدل) غبار وحشت نظاره ايم
عشق نتوانست ما را بى تحير رام کرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید