شماره ١٣٢: شکوه مفلسى ما را بخاموشى علم دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شکوه مفلسى ما را بخاموشى علم دارد
سفالين کوس درويشان زبس خشک است نم دارد
سر در جيب آزاد است از فتراک آفتها
مقيم گوشه دل حکم آهوى حرم دارد
پريشان نسخه ايم از ربط اين اجزا چه ميپرسى
تاملهاى بى شيرازگى ما را بهم دارد
تميز پشت و رويت اينقدر فطرت نمى خواهد
عدم آنجا که هستى گل کند هستى عدم دارد
نگاهى تا ببالد رفته ئى بيرون ازين محفل
چو شمع اينجا همان تحريک مژگانت قدم دارد
صدا بر شش جهت مى پيچد از يک دامن افشاندن
جهان صيد کمند وحشى ئى گز خويش رم دارد
به پرهيز اى هوس از اتفاق پنبه و آتش
مريض حسرتيم و شربت ديدار سم دارد
ندامت مطلبم ديگر مپرس از رمز مکتوبم
شقى در سينه دارد خامه من کز رقم دارد
نواى نيستان عافيت آهنگ تصويرم
زساز خود برون ناآمدنهايم علم دارد
نفس تا ميکشم چون غنچه از خود رفته ام (بيدل)
زغفلت در بغل ميناى من سنگ ستم دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید