شماره ١٣٦: شور اشکم گر چنين راه طپش سر ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
شور اشکم گر چنين راه طپش سر ميکند
تردماغيهاى دريا نذر گوهر ميکند
حسرت جاويد هم عيشيست اين مخمور را
جام ميگردد اگر خميازه لنگر ميکند
کاش با آئينه سازيها نمى پرداختيم
وقت ما را صافى دل هم مکدر ميکند
جوهر آئينه عرض حيرت احوال ماست
ناله را فکر ميانت سخت لاغر ميکند
آب ميگردد تغافل خنجر ناز ترا
سرمه در تيغ نگاهت کار جوهر ميکند
ميچکد خون تمنا از رگ نظاره ام
بسکه بيروى تو مژگان کار نشتر ميکند
هيچکس يارب خجالت کيش بيدردى مباد
ديده ما را غبار بى نمى تر ميکند
اى بسا بلبل کزين گلزار بال افشاند و رفت
بسمل ما نيز رقص وحشتى سر ميکند
اينکه ميگويند عنقا نقش وهمى بيش نيست
ما همان نقشيم اما کيست باور ميکند
آب و گوهر در کنار بيخودى آسوده اند
موج ما را اضطراب دل شناور ميکند
هيچکس در باغ امکان کامياب عيش نيست
گر همه گل باشد اينجا خون بساغر ميکند
فقر هم در عالم خود سايه پرورد غناست
آرميدنهاى ساحل ناز گوهر ميکند
يمن آگاهى ندارد رغبت گفت و شنود
اينقدر افسانه آخر گوش ما کر ميکند
حسرت ساحل مبر (بيدل) که در درياى عشق
کم کسى بى خاک گشتن خاک بر سر ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید