شماره ١٥٤: طبع خاموشان بنور شرم روشن ميشود

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
طبع خاموشان بنور شرم روشن ميشود
در چراغ حسن گوهر آب روغن ميشود
پاى آزادان بزنجير علايق بند نيست
نام را نقش نگينها چين دامن ميشود
گر چنين دارد نگاه بى تميزان انفعال
رفته رفته حسن هم آئينه دشمن ميشود
قهر يگرنگان دليل انقلاب عالم است
از فساد خون خلل در کشور تن ميشود
شرم اين دريا زبان موج ما کوتاه کرد
بال پرواز ازترى وقف طپيدن ميشود
جامه فتحى چو گرد عجز نتوان يافتن
پيکر موج از شکست خويش جوشن ميشود
با همه آسودگى دلها امل آواره اند
شوخى موج اين گهرها را فلاخن ميشود
در بساط جلوه ناموس طپشهاى دلم
حيرت آئينه بار خاطر من ميشود
گوهر از گرد يتيمى در حصار آبروست
فقر در غربت چراغ زير دامن ميشود
گر چنين پيچد بگردون دود دلهاى کباب
خانه خورشيد هم محتاج روزن ميشود
جلوه هستى زبس کمفرصتى افسانه است
چشم تا بندند ديدنها شنيدن ميشود
(بيدل) از تحصيل دنيا نيست حاصل جز غرور
دانه را نشو و نما رگهاى گردن ميشود
طبع دانا الم دهر مکدر نکند
گرد بر روى گهر آن همه لنگر نکند
بخيالى نتوان غره تحقيق شدن
گر همه حسن دمد آئينه باور نکند
ميدهد عاقبت کار حسد سينه بزخم
بدرگى تا بکجا تکيه بنشتر نکند
در خرابات شياطين نسبان بسيارند
دختر رز جلبى نيست که شوهر نکند
بيزرى ممتحن جوهر انسانى نيست
آدم آنست که مال و حشمش خر نکند
شيشه حرص بصهباى قناعت پر کن
کز تنک حوصله گى ناله بساغر نکند
مجلس آراى هوس با تو حسابى دارد
تا نسوزد دلت آرايش مجمر نکند
بنگاهى چو شرر قانع پيدائى باش
تا ترا در نظر خلق مکرر نکند
شبنم گلشن ايجاد خجالت دارد
صبح تصوير برا تا نفست تر نکند
شوق دل حسرت گلزار حضورى دارد
همچو طاوس چرا آئينه دفتر نکند
خاک درگاه مذلت زچه اکسير کم است
کيميا گو مس بيقدر مرا زر نکند
عشوه الفت دنيا نخرد (بيدل) ما
نقد دل باخته سوداى محقر نکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید