شماره ١٨٢: غافلى چند که نقش حق و باطل بستند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
غافلى چند که نقش حق و باطل بستند
هر چه بستند برين طاق و سرا دل بستند
سعى غواص درين بحر جنون پيمائيست
آرميدن گهرى بود بساحل بستند
چون سحر مرهم کافور شهيدان ادب
لب زخميست که از شکوه قاتل بستند
پى مقصد بچه اميد کسى بردارد
نامه ئى بود طپش بر پر بسمل بستند
شعله تا بال کشد دود برون تاخته است
بار ما پيشتر از بستن محمل بستند
جوهر گل همه در شوخى اجزا صرف است
آنچه از دانه گشودند بحاصل بستند
ره نبردم به تميز عدم و هستى خويش
اين دو آئينه بهم سخت مقابل بستند
عمر چون شمع بواماندگيم طى گرديد
نامه جاده من بر سر منزل بستند
بى تکلف نه حبابيست درين بحر نه موج
نقش بيحاصلى ماست که زايل بستند
جرأت از محوبتان راست نيايد (بيدل)
حيرت آينه دستيست که بر دل بستند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید