شماره ١٨٨: فالى از داغ زدم دل چمن آئين آمد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
فالى از داغ زدم دل چمن آئين آمد
ورق لاله بيک نقطه چه رنگين آمد
جرأت سعى دماغ طپش آرائى کيست
پاى خوابيده ما آبله بالين آمد
چون دو ابرو که نفس سوخته ربط هم اند
تيغ او زخم مرا مصرع تضمين آمد
عافيت ميطلبى بگذر از انديشه جاه
شمع را آفت سر افسر زرين آمد
تلخکاميست زدرک من و ماحاصل گوش
بيحلاوت بود آنکس که سخن چين آمد
صفحه ساده هستى رقم غير نداشت
هر که شد محرم اين آينه خودبين آمد
سايه از جلوه خورشيد چه اظهار کند
رفتم از خويش ندانم بچه آئين آمد
هر کسى در خور خود نشه راحت دارد
خار پا را زگل آبله بالين آمد
در خزان غوطه زن و عرض بهارى درياب
عالمى رفت به بيرنگى و رنگين آمد
صبر کرديم و بوصلى نرسيديم افسوس
دامن ماته سنگ از دل سنگين آمد
(بيدل) از عجز طلب صيد فراغت داريم
سايه را بخت نگون طره مشکين آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید