شماره ٢٠٠: قدح مى بر کف است و شمع گل در آستين دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
قدح مى بر کف است و شمع گل در آستين دارد
درين محفل عرق ميپرورد هر کس جبين دارد
بذوق سر بلنديها تلاش خاکسارى کن
نهال اين چمن گر ريشه دارد در زمين دارد
بجمعيت فريب اين چمن خوردم ندانستم
که در هر غنچه طوفان پريشانى کمين دارد
نفس تا در جگر باقيست از آفت نيم ايمن
که چون نى استخوانم چشم بد در آستين دارد
نديدم فارغ از وحشت اگر خوارى و گر عزت
زدرتابام اين ويرانه يکسر حکم زين دارد
گره در طبع نى هر چند افزون ناله رعناتر
کمند ما رسائى در خور سامان چين دارد
لب او را همين خط نيست منشور مسيحائى
چنين صد معجز آن سحرآفرين در آستين دارد
نديدم از خجالت خويش را تا چشم واکردم
درين دريا حبابم طرفه وضع شرمگين دارد
سزاوار خطائى هم نيم از ننگ بيقدرى
بحالم نسبت نفرين غرورآفرين دارد
رهائى نيست ما را از فلک بيخاک گرديدن
بهر جا دانه هست آسيا زير نگين دارد
بدوش سجده از خود ميروم تا آستان او
برنگ سايه جهد عاجزان پا از جبين دارد
سرشکم دود آهم شعله ام داغ دلم (بيدل)
چو شمع از حاصل هستى سراپايم همين دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید