شماره ٢٢٨: گر طمع دست طلب وا ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
گر طمع دست طلب وا ميکند
برقناعت خنده لب وا ميکند
گرم ميجوشى بلذات جهان
اين شکر دکان تب وا ميکند
موج گوهر باش کارت بسته نيست
ناخنى دارد ادب وا ميکند
فتح باب عافيت وقف کسيست
کز جبين چين غضب وا ميکند
شيشه مشکن ورنه دل هم زين بساط
راه کهسار حلب وا ميکند
سايه طوبى نباشد گو مباش
جاى ما برگ عنب وا ميکند
اى چراغ محفل شيب و شباب
صبح ته گير آنچه شب وا ميکند
شرم کم دارد زناموس عدم
هر که طومار نسب وا ميکند
پنبه از مينا بغفلت برمدار
اين پرى بند قصب وا ميکند
بى ادب بر غنچه نگشائيد دست
اين گره را گل بلب وا ميکند
عقده ناپيداست در تار نفس
ليک (بيدل) روز و شب وا ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید