شماره ٢٤٣: کم نيست صحبت دل گر مرد زن نماند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
کم نيست صحبت دل گر مرد زن نماند
آئينه خانه ئى هست گو انجمن نماند
گر حسرت هوس کيش باز آيد از فضولى
کلفت کراست هر چند گل در چمن نماند
افسون کاهش اينجا تاب و تب نفسهاست
دامن فشان برين شمع تا سوختن نماند
عرفان زفهم دوريست اداراک بى حضوريست
جهدى که در خيالت اين علم و فن نماند
چون صبح ازين بيابان چندان تلاش رم کن
کز دامن بلندت گرد شکن نماند
ياد گذشتگان هم آينده است اينجا
در کارگاه تجديد چيزى کهن نماند
بر وضع خلق ختم است آرايش حقيقت
گلشن کجاست هر گه سرو و سمن نماند
مجنون بهر درودشت محو کنار ليلى است
عاشق بسعى غربت دور از وطن نماند
گرد خيال تا کى هر سو دهد نشانم
جائى روم که آنجا او هم زمن نماند
اين مبحث تو و من از نسخه عدم نيست
کز آن دهن بگويم جاى سخن نماند
ياران بوسع امکان در ستر حال کوشيد
تصوير انفعاليم گر پيرهن نماند
(بيدل) بدير اعراض انصاف نيست ورنه
تاوان بت پرستى بر برهمن نماند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید