شماره ٢٤٧: گهى بر سر گهى در دل گهى در ديده جا دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
گهى بر سر گهى در دل گهى در ديده جا دارد
غبار راه جولان تو با من کارها دارد
چو شمع از کشتنم پنهان نشد داغ تمنايت
ببزم حسرتم ساز خموشى هم صدا دارد
مباد آفت تماشاخانه گلزار حسرترا
که آنجا رنگهاى رفته هم رو بر قفا دارد
درين وادى که قطع الفت است اسباب جمعيت
بنالد بيکسى بر هر که چشم از آشنا دارد
که ميگويد بآن صياد پيغام گرفتاران
قفس برطائر ما گرنه راه ناله وادارد
باين آوارگيها گرد باد دشت توحيدم
بناى من بگرد خويش گرديدن بپا دارد
خيالى ميکند شوخى کدام اظهار و کو هستى
هنوز اين نقشها در خامه نقاش جا دارد
شرر در سنگ ميرقصد مى اندر تاک ميجوشد
تحير رشته ساز است و خاموشى صدا دارد
بهار انجمن وحشى است از فرصت مشو غافل
که عشرت در شگفتنهاى گل آواز پا دارد
باند از تغافل پيش بايد برد سودائى
که جنس جلوه عريانست و چشم ما حيا دارد
حذر کن از تماشاگاه نيرنگ جهان (بيدل)
تو طبع نازکى دارى و اين گلشن هوا دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید