شماره ٢٦٠: محبت ستمگر نباشد نباشد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
محبت ستمگر نباشد نباشد
وفا زحمت آور نباشد نباشد
دل جمع مهريست بر گنج اقبال
اگر کيسه پر زر نباشد نباشد
شکوهى که دارد جهان قناعت
بخاقان و قيصر نباشد نباشد
دلى ميگدازم بصد جوش مستى
ميم گر بساغر نباشد نباشد
در افسردنم خفته پرواز عنقا
چو رنگم اگر پر نباشد نباشد
هوس جوهر تربيت نيست همت
فلک سفله پرور نباشد نباشد
چه حرف است لغزش برفتار معنى
خطى گر بمسطر نباشد نباشد
بجائى که باشد عروج حقيقت
اگر چرخ و اختر نباشد نباشد
چنان باش فارغ زبار تعلق
که بر دوش اگر سر نباشد نباشد
يقينى که از شبهه دور بينى
لب يار کوثر نباشد نباشد
بخويش آشنا شو چه واجب چه ممکن
عرض را که جوهر نباشد نباشد
پياميست اين اعتبارات هستى
که هر جا پيمبر نباشد نباشد
ازان آستان خواه مطلوب همت
که چيزى بران در نباشد نباشد
زاعداد خلق آنچه واميشمارى
اگر واحد اکثر نباشد نباشد
اثر نامدار است زآئينه مگذر
گرفتم سکندر نباشد نباشد
چه دنيا چه عقبى خيال است (بيدل)
تو باش اين و آن گر نباشد نباشد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید