شماره ٢٨٢: مگر با نقش پايت مژده جوشيدنى دارد

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
مگر با نقش پايت مژده جوشيدنى دارد
که همچون مو خط پيشانيم باليدنى دارد
خيال تست دل را ساغر تکليف معشوقى
ز پهلوى جمال آئينه ام نازيدنى دارد
چه سحر است اينکه ديدم در نيستان از لب نائى
گره هرچند لب بندد نوا باليدنى دارد
ز سير لفظ و معنى غافلم ليک اينقدر دانم
که گرد هر که گردد گرد دل گرديدنى دارد
چمنها در نقاب خاک پنهانست و ما غافل
اگر عبرت گريبانى کند کل چندنى دارد
ببند از خلق چشم و هر چه ميخواهى تماشا کن
گل اين باغ در رنگ تغافل ديدنى دارد
سر و برگ املها ميکشد آخر بنوميدى
تو طومارى که انشا کرده ئى پيچيدنى دارد
ز هر مو صبح گل کرد است و دل افسانه ميخواند
بخواب غفلت ما يک مژه خنديدنى دارد
بساط استقامت از تکلف چيده ايم اما
برنگ شمع سر تا پاى ما لغزيدنى دارد
پيام کبريائى در برت واکرده مکتوبى
رگ گردن چه سطراست اينقدر فهميدنى دارد
بگفتگو عرق کردى دگر اى بى ادب بس کن
حيا آئينه مى بيند نفس دزديدنى دارد
ز تسليم سپهر کينه جو ايمن مشو (بيدل)
که اين ظالم دم تيغ است و بد خوابيدنى دارد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید