شماره ٢٩٥: ناتوانى باز چون شمعم چه افسون ميکند

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش پنجم

افزودن به مورد علاقه ها
ناتوانى باز چون شمعم چه افسون ميکند
مى پردرنگ و مرا از بزم بيرون ميکند
پيش ازان کان پنجه بيباک بربندد نگار
سايه برگ حنا بر من شبيخون ميکند
خلق ناقص اين کمالاتى که مى چيند بوهم
همچو ماه نو حساب کاهش افزون ميکند
تا ابد صيد دو عالم گر طپد در خاک و خون
بهله ناموس از دستش که بيرون ميکند
هر دماغى را بسوداى دگر مى پرورند
آتش اينخانه دود از موى مجنون ميکند
پايه اقبال عزت خاص قدر صبح نيست
تا نفس باقيست هر کس سير گردون ميکند
اى بدانديش از مکافات عمل ايمن مباش
وضع شيطان آدمى را نيز ملعون ميکند
درخور افسوس ازين ميخانه ساغر ميکشم
دست بر هم سودن اينجا چهره گلگون ميکند
فطرت دون هم زرو سيمش کفيل عبرت است
مالدارى خواجه را سرکوب قارون ميکند
فکر خود خمخانه راز است اگر واميرسى
سر بزانو دوختن ناز فلاطون ميکند
موى پيرى بسکه در سامان تجهيز فناست
تا کفن گردد سفيد ايجاد صابون ميکند
ميرسد آخر زسعى آمد و رفت نفس
باد دامانى که فرش خانه واژون ميکند
تا غبارى در کمين داريم آسودن کجاست
خاک مجنون در عدم هم ياد هامون ميکند
(بيدل) از فهم تلاش درد غافل نگذرى
دل بصد خون جگر يک آه موزون ميکند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید