انجامش روزگار افلاطون

غزلستان :: نظامی :: اقبال نامه

افزودن به مورد علاقه ها
مغنى برآراى لحنى درست
که اين نيست ما را خطائى نخست
بدان لحن بردن توان بامداد
همه لحنهاى جهان را زياد
فلاطون چو در رفتن آمد چه گفت؟
که ما نيز در خاک خواهيم خفت
چنان شد حکايت در آن مرز و بوم
که بالغ ترين کس منم زاهل روم
چو در پرده مرگ ره يافتم
ز هر پرده اى روى برتافتم
بدان طفل مانم که هنگام خواب
به گهواره خوابش آيد شتاب
به خفتن منش رهنمون آيدش
نداند که اين خواب چون آيدش
درين چار طبع مخالف نهاد
که آب آمد و آتش و خاک و باد
چگونه توان راستى يافتن
ز کژى ببايد عنان تافتن
بود چار ديوار آن خانه سست
که بنيادش اول نباشد درست
گذشت از صد و سيزده سال من
به ده سالگان ماند احوال من
همان آرزو خواهيم در سرست
کهن من شدم آرزو نوترست
بدين آرزو چون زمانى گذشت
فلک فرش او نيز هم درنوشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید