شماره ٢: دو روزى گو بخون گل کرده باشد چشم نمناکم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
دو روزى گو بخون گل کرده باشد چشم نمناکم
ترى تا گم شد از خاکم زهر آلودگى پاکم
گزند هستى باطل علاجى نيست جز مرگش
زبى تأثيرى اقبال سم گل کرده ترياکم
هوا تازى بخاک ذلتم پامال ميدارد
اگر سوى گريبان رو کنم سرکوب افلاکم
زصد مستى قناعت کرده ام با ياد مژگانى
دماغ گردن مينا بلند است از رگ تاکم
مزار کشته تيغ تبسم عالمى دارد
سحر خندد غبارى هم اگر برخيزد از خاکم
پرافشان ميروم چون صبح ممکن نيست آزادى
چه سازم از قفس فرسوده هاى سينه چاکم
زبى دندانى ايام پيرى نعمتم اين بس
که فارغ دارد از فکر و خيال رنج مسواکم
طلسمى بسته ام چون شمع کو خلوت کجا محفل
زرويم رنگ اگر شويند هستى تا عدم پاکم
کمند کس حريف صيد آزادم نميگردد
امل ها رشته در گردن کم است از سعى فتراکم
اگر رنگم پرافشانم اگر بو مست جولانم
بهر صورت فضولى دستگاه طبع بيباکم
نميسوزم نفس بيهوده در تدبير جمعيت
دم فرصت کسل دارم منش ناچار دلاکم
بحرف و صوت اين محفل ندارم نسيتى (بيدل)
خموشى کرده ام روشن چرغ کنج ادراکم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید