شماره ٥٤: سرخوش آن نرگس مستانه ايم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
سرخوش آن نرگس مستانه ايم
ما گدايان در ميخانه ايم
قيد دل ما را امل فرسود کرد
در کمند ريشه اين دانه ايم
شغل سرچنگ حوادث مفت ماست
زلف بيداد آشناى شانه ايم
چون سحر جيبى که ما واکرده ايم
خنده بيمطلب ديوانه ايم
بيچراغ از ما که مى يابد سراغ
خانه گم کرده پروانه ايم
اسم ما تهمت کش وصف است و بس
گر پر و خالى همين پيمانه ايم
بت پرستى باعث ايجاد ماست
برهمن زادان اين بتخانه ايم
گر نفس سرمايه اين فرصت است
آشنا تا گفنه بيگانه ايم
ما و من پر سحر کار افتاده است
هر چه ميگوئيم هست اما نه ايم
(بيدل) از وهم جنون سامان مپرس
گنج ناپيدا و ما ويرانه ايم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید