شماره ٦٢: شب بزم خيالى بدل سوخته چيدم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شب بزم خيالى بدل سوخته چيدم
تصوير تو گل کرد زآهى که کشيدم
تا هيچکسم منتظر وصل نداند
گشتم عرق و در سر راه تو چکيدم
عجزم چقدر پايه اقبال رسا داشت
جائى نخميدم که بپائى نرسيدم
گل کردن ازين باغ جنون هوس کيست
پرواز غبارم سحرى داشت دميدم
در تخم محالست کند ريشه فضولى
پايم بدر افتاد زدامن که دويدم
نيرنگ دل از صورت من شبهه تراشيد
رفتم که کنم رفع دوئى آينه ديدم
آخر الم زندگيم تير برآورد
برداشت نفس آنهمه زحمت که خميدم
تا خون من از خواب بصد حشر نخيزد
در سايه مژگان تو کردند شهيدم
هستى چمنى داشت زآرايش عبرت
چون شمع گلى چند بنوک مژه چيدم
حيرت قفس خانه چشمم چه توان کرد
هر گه بهم آرم مژه قفلست کليدم
(بيدل) چقدر سرمه نوا بود ندامت
کز سودن دست تو صدائى نشنيدم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید