شماره ٦٧: شب وصل است از بخت اندکى توقير ميخواهم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شب وصل است از بخت اندکى توقير ميخواهم
بقدر يکدو دور صبح محشر دير ميخواهم
زتيغ ناز او در خون طپم چندان که دل گردم
جهان گر کميا خواهد من اين اکسير ميخواهم
برنگ غنچه امشب ديده ام خواب پريشانى
زچاک سينه يک آه سحر تعبير ميخواهم
بچشم اعتبار از بيخودى عمرى جنون کردم
کنون چون اشک يک افتادگى زنجير ميخواهم
درين گلشن خم تسليم هر شاخ گلى دارد
بذوق سجده خود را در جوانى پير ميخواهم
دو عالم نيست جز آينه زنگار پروردى
منم کانجا زآه بى نفس تأثير ميخواهم
ندارد دشت امکان آنقدر ميدان آزادى
نگاه آهوم ناچار پا در قير ميخواهم
ز رمز جستجوها غافلم ليک اينقدر دانم
که چون خورشيد زير خاک هم شبگير ميخواهم
درين گلشن سلامت باب جمعيت نميباشد
چو رنگ گل شکستى عافيت تعمير ميخواهم
سفيد از گريه شد چشم و همان مست تماشايم
بهر بيحاصيلها روغنى زين شير ميخواهم
من و دلبر بهم نقشى به بستيم از هم آغوشى
زنقاش ازل زين رنگ يک تصوير ميخواهم
چسان آيد زشمع کشته (بيدل) محفل آرائى
زبان در سرمه خوابيده است و من تقرير ميخواهم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید