شماره ٧٣: شرار کاغذ فرصت کمينم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
شرار کاغذ فرصت کمينم
چراغان نگاه واپسينم
زخط سرنوشتم ميتوان خواند
گريبان چاکى لوح جبينم
غم درد دلم آه حزينم
نبودم نيستم گر هستم اينم
بمستى از عدم واکرده ام چشم
چه خواهم ديد اگر او را نه بينم
نواى عجز اگر فهميده باشى
بچندين صور ميخند زطنينم
چه تلخ افتاد آب گوهر من
که نتواند فرو بردن زمينم
حلاوت ميمکد چون شمع انگشت
بقدر خود گداز آبگينم
چو نفش پا و من جولان چه حرفست
زکوتاهى بدامن نيست چينم
زنيرنگ تگ و تازم مپرسيد
سوار حيرتى آينه زينم
غبارم را اميد دامنى نيست
ندانم بر سر خود کى نشينم
چو شمع از نارسائيهاى اقبال
بپا افتاد دست از آستينم
دکان جنس نامم تخته اولى است
نگين بنديد بر نقش نگننم
اگر (بيدل) بفردوسم نشانند
همان آلوده دنياست دينم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید