شماره ٨٩: عافيتها در مزاج پرفشان دزديده ام

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
عافيتها در مزاج پرفشان دزديده ام
چون شرر در جيب پرواز آشيان دزديده ام
بايدم از ديده تحقيق پنهان زيستن
ناتوانيها ازان موى ميان دزديده ام
با خيال عارضت خوابم چسان آيد بچشم
حلقه زلف آنچه دارد من هم آن دزديده ام
نيست گوشى کز طپشهاى دلم آگاه نيست
چون جرس از سادگى جنس فغان دزديده ام
دل زضبط آرزو خون شد من از ضبط نفس
او متاع کاروان من کاروان دزديده ام
داغ عشقى دارم از تشويش احوالم مپرس
مفلسم آنگه نگين خسروان دزديده ام
در يک جهان يک گوش بر آهنگ ساز درد نيست
صد قيامت شور دل زير زبان دزديده ام
تا ابد مى بايدم غلطيد در آغوش خويش
قعر اين سيماب گون بحرم کران دزديده ام
هرزه خرج نقد فرصت بود دل از گفتگو
تا نفس دزديده ام گنج روان دزديده ام
هر نفس شورى دگر در دل قيامت ميکند
اينقدر طوفان نميدانم چسان دزديده ام
وحشت من چون شرر فرصت کمين جهد نيست
دامن رنگى که دارم بر ميان دزديده ام
دم زدن تا چرخ برمى آردم زين خاکدان
در نفس چون صبح چندين نردبان دزديده ام
يکقلم جنس دکان ما و من شور و شر است
مفت راحت ها که خود را زين ميان دزديده ام
(بيدل) از ناموس اسرار تمنايم مپرس
سينه از آه و لب از جوش فغان دزديده ام



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید