شماره ٩٣: عشق هوئى زد بصد مستى جنون باز آمديم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
عشق هوئى زد بصد مستى جنون باز آمديم
باده شورانگيخت بيرون خم راز آمديم
آينه صيقل زدن بى صيد تمثالى نبود
سينه دريادت خراشيديم گلباز آمديم
جسم خاکى گر نمى بود اينقدر شوخى که داشت
بيشتر زين سرمه باب چشم غماز آمديم
چون سحر زين يک تبسم قيد نيرنگ نفس
با همه پرواز آزادى قفس ساز آمديم
آشيان پرداز عنقا بود شوق بى نشان
گفتگوى رنگ بالى زد بپرواز آمديم
دورى آنمهر تابان نور ما را سايه کرد
بهر اين روز سيه زان عالم ناز آمديم
لب گشودن انحراف جاده تسليم بود
شکر هم گر راه بر شد شکوه پرداز آمديم
نغمه ما بر شکست ساز محمل ميکشد
سرمه رفتيم آنقدر از خود که آواز آمديم
از کفى خاک اينقدر گرد قيامت حيرت است
بى تکلف سحر جوشيديم و اعجاز آمديم
اول و آخر حسابى از خط پرکار داشت
چون بهم پيوست بى انجام و آغاز آمديم
فرعها را از رجوع اصل (بيدل) چاره نيست
راه ها سربسته بود آخر بخود باز آمديم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید