شماره ١١٦: کاش يک نم گردش چشم ترى ميداشتم

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش هشتم

افزودن به مورد علاقه ها
کاش يک نم گردش چشم ترى ميداشتم
تا درين ميخانه منهم ساغرى ميداشتم
اعتبارم قطره وارى صورت تمکين نه بست
بحر ميگشتم گر آب گوهرى ميداشتم
دل درين ويرانه آغوش اميدى وانکرد
ورنه با اين فقر منهم کشورى ميداشتم
شوخى نظاره ام در حسرت ديدار سوخت
کاش يک آينه حيرت جوهرى ميداشتم
وسعتم چون غنچه در زندان دل تنگى فسرد
گر زبالين ميگذشتم بسترى ميداشتم
صورت انجام کار آينه دار کس مباد
کو دماغ ناز تا کر و فرى ميداشتم
الفت جاهم نشد سرمايه دون همتى
جاى قارون ميگرفتم گر زرى ميداشتم
چون نفس عشقم ببرق بى نشانى پاک سوخت
صبح بودم گر همه خاکسترى ميداشتم
انفعالم آب کرد از ناکسيهايم مپرس
خاک ميکردم براهت گر سرى ميداشتم
عشق بى پرواز من پروانه شمعى نريخت
تا بقدر سوختن بال و پرى ميداشتم
دل بزندانگاه غفلت خاک بر سر ميکند
کاش چشمى ميگشودم تا درى ميداشتم
(بيدل) از طبع درشت آينه ام در زنگ ماند
آب اگر ميگشت دل روشنکرى ميداشتم



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید